×
We use cookies to ensure you get the best experience on our website. Ok, thanks Learn more

gegli

نوشته های من

× سلام تصدق حضور، آفتاب ظهور مبارکت شوم، نه خط من خط مهر و چاپلوسی است، نه انشای من انشاء جریر، ولی چون منظور اظهار داد بود، نه ابراز خط و سواد.- با اینکه عباراتم سر تا پا مغلوط است و پا تا سر نامربوط ، محض یادآوری، با همین چند خط توانستم یک صفحه را، چون دل خود سیاه کنم ؛ استدعا دارم که رسم رافت را از دست نداده و یادم را بر طاق نیسان ننهاده، پس از این از لوح نظر مبارک، محوم نفرمایید
×

آدرس وبلاگ من

pesaresharor.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/pesaresharor

اقبال

پدر بزرگم می گفت ،نمی دونم جنس این زنها از چیه ولی خوب می دونم که اگه مبتلاشون بشی بد چیزیه ، روزی میشه که به حرف من برسی و مثل مرغ پرکنده تو تنورشون کباب بشی

اون روز سانتی مانتال کرده بود و اینهو یه عروسک باربی شده بود پشت میز رستوران آپاچی که به سبک سرخ پوستهای آمریکای جنوبی تو چند ثانیه قلبمو زد و برد ، تا اومدم به خودم بجنبم  دیدم جا تره و بچه نیست  عاشق شده بودم و وسط سینم یه محشر کبرایی به پا شده بود که نگو ؛ وقتی شمارم و رو یه تیکه کاغذ ِ روزنامه اطلاعات نوشتم و با ترس و لرز بطرف میزش راه افتادم ، چهار ستون بدنم می لرزید . زیر چشمی یه نگاه به سر تا پام انداخت و با یه لبخند که گوشهء لباش افتاده بود گفت : بله  بفرمائید ، یه کم مث مث کردم و به خودم دلداری دادم ( که دلشم بخواد ، جوون به این خوش تیپی و سالمی گیرش بیاد ) آب دهنم و بزور قورت دادم وهمینجور که به زمین زل زده بودم  گفتم : می تونم  شمارمو به شما بدم تا بیشتر با هم آشنا بشیم ، بخدا دفعهء اولمه که از این کارها می کنم ؛ نه آقا مزاحم نشید من اینجا منتظر کسی هستم ؛ کفتم : ببخشید مزاحمتون شدم ؛ بعد رام و کشیدم و مثل یه بز گــَر که تازه اخوش شده به سر میزم برگشتم ، نشستم و ده تا بد و بیراه نثار خودم کردم ، یادم نمی یاد چند دقیقه خیره شده بودم به فنجون قهوم اما وقتی گارسون از میز کناریم سفارش می گرفت ( چی میل دارید ؟ .... اوه چه جالب منم می خواستم همین و برا پیش غذا بهتون پیشنهاد بدم ... ) هوشیاریم برگشت . به خودم گفتم پس چی میگفتن این قدیمیا ، ماهی ر هر وقت از آب بگیری تازه ست  ما که قربونش برم تو رود خونه ء زندگیمون یه قورباغه هم نیست چه برسه به ماهی و پری دریایی ؛  یه بار دیگه باید سعی ِ خودم و میکردم  و میدون و واسه رقبا خالی نمی کردم  بلند شدم و مثل یه شیر سینم و سپر کردم و با یه نفس عمیق دست اقبالمو گرفتم و یه راست رفتم سراغش ؛ رخ به رخش وایسادم و چشماممو انداختم تو بغلش و خیلی آروم و شمرده بهش گفتم : اجازه میدید لااقل جسارت کنم و پول میزتون و حساب کنم ؛ نگاهِ گرمش و بطرف من چرخوند و همینطور که وراندازم میکرد گفت : نه چه اشکالی داره آقا  مجتبی  ، چقدر ماشا الله بزرگ شدی مثل اینکه کلی هم وضع مالیت از این رو به اون  رو شده نکنه جادو و جنبل کردی خودتو . خودم و جمع و جور کردم و وقتی تمام فکرم و یه کاسه کردم ، گفتم : ظاهرا اشتباه گرفتید احتیاج نیست داستان حسن کرد شبستری رو تعریف کنید فقط دو تا کلمه رو به هم می چسبوندید  نون و چه  میشد  نــُچ  ؛ منم دمــَم و می ذاشتم رو کولمو برمی گشتم تو همون سوراخی که ازش اومدم بیرون ؛ برگشتم و همینجور که با خودم کلنجار می رفتم دو سه تا اسکناس سبز وآبی رو گذاشتم رو پیش خون ِ  رستوران و  خودم و انداختم وسط خیابون ، بارون می اومد و هوا بد جوری دلش پر بود ، چترم و باز کردم و به خودم گفتم این دیگه چه دسته گلی بود که به آب دادی     اِ اِ اِ  دختر خاله نسترن بود یه ذره بچه چه خانمی براخودش شده ، همش تقصیر این مامانه که با خواهرش قهره کرده ؛

وای   خدا کنه به خاله چیزی نگه ، که اگه بـگـه  ...........

 

 

 

                                                                              هیراد

                                                                                   28 بهمن 1387 

یکشنبه 25 فروردین 1392 - 5:48:13 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


اقبال


متجاوز


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

2737 بازدید

1 بازدید امروز

0 بازدید دیروز

2 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements